تبلیغات
موضوعات
غزل
پیوندهای روزانه
لینک دوستان
یک بیت از ...
.
دلتنگیام را میکنم نقاشی ای دوست
.
اينگونه شاید در کنارم باشی ای دوست
.
" علیرضاابراهیمپور گیلانی "
مثنوی " بهار " شهریار
مرا هرگه بهار آید به خاطر یاد یار آید
به خاطر یاد یار آید مرا هرگه بهار آید
... استاد شهریار ...
غزل" بهار" عطار
ای بلبل خوش نوا فغان کن
عید است ، نوای عاشقان کن
چون سبزه ز خاك سر برآورد
ترک دل و برگ بوستان کن
صد گوهر معنی اَر توانی
در گوش حریف نکته دان کن
وان دَم که رسی به شعر عطار
در مجلس عاشقان روان کن
... عطار ...
غزل" بهار" سعدی
برخیز که می رود زمستان
بگشای درِ سرای بستان
نارنج و بنفشه در طبق نِه
منقل بگذار در شبستان
بر خیز که باد صبح نوروز
درباغچه می کند گل افشان...
سعدی شیرازی
ادبی " بهار " حافظ
رسید مُژده که آمد بهار و سبزه دَمید
وظیفه گر برسد مصرفش گُل است و نَبید
- خواجه حافظ شیرازی-
غزل" محمدعلی بهمنی" خسته ام
از زندگی ، از این همه تکرارخسته ام
از های وهوی کوچه و بازار خسته امدلگیرم از ستاره و آزرده ام ز ماه
امشب دگر ز هر که و هرکار خسته ام
دلخسته سوی خانه، تن خسته میکشم
آوخ ... کزین حصار دل آزار خسته ام
بی زارم از خموشی تقویم روی میز
وز دنگ دنگ ساعت دیوار خسته ام
از او که گفت : یار تو هستم ولی نبود
از خود که بی شکیبم و بی یارخسته ام
تنها و دل گرفته و بی زار و بی امید
از حال من مپرس که بسیارخسته ام
...استاد بهمنی...
آوخ ... کزین حصار دل آزار خسته ام
بی زارم از خموشی تقویم روی میز
وز دنگ دنگ ساعت دیوار خسته ام
از او که گفت : یار تو هستم ولی نبود
از خود که بی شکیبم و بی یارخسته ام
تنها و دل گرفته و بی زار و بی امید
از حال من مپرس که بسیارخسته ام
...استاد بهمنی...
دوبیتی" زمستان" نظری
به گوش ام خش خش پاییز زرد است
دلم میعادگاه زخم و درد است
نمی آید صدایی از در و دشت
" هوا بس نا جوانمردانه سرد است "
_ کاظم نظری بقا _
غزل " آبروی شعر من " ابراهیم پور
آبروی شعر من ابروی توست
دل اسیر چهره ی نیکوی توست
هرچه درآبینه می بینم به چشم
آری آری جلوه ای از روی توست
درمیان کوچه باغ جستجو
باور سبز خیالم سوی توست
من به دنبال تو بودم کو به کو
غافل ازاین دل که هرآن کوی توست
با کدامین لهجه باید گفت عشق
عشق هم دیوانه ی گیسوی توست
... علیرضاابراهیم پور " گیلانى" ...
- سروده شده در تیرماه 1377 -
... از کتاب شب و تنهایی من ...
غزل " حسین منزوی "
دل من ! باز مثل سابق باش
با همان شوروحال عاشق باش
مهر می ورز و دم غنیمت دان
عشق می باز و با دقایق باش
بشکند تا که کاسه ات را عشق
از میان همه تو لایق باش
خواستی عقل هم اگر باشی
عقل سرخ گل شقایق باش
شور گرداب و کشتی سنگین
نه اگر تخته پاره قایق باش
بار پارو و لنگر و سکان
بفکن ودورازاین علایق باش
هیچ باد مخالف اینجانیست
با همه باد ها موافق باش
... استاد حسین منزوی...
غزل " بهمنی "
تو آسمانی و من ریشه در زمین دارم
همیشه فاصله ای هست ، داد از این دارم
قبول کن که گذشته ست كار من از شک
که سالهاست به تنهایی ام یقین دارم
تو نیز دغدغه ات از دقایقت پیدا ست
مرا ببخش اگر چشم نکته بین دارم
بخوان و پاک کن و نام خویش را بنویس
به دفتر غزلم هر چه نقطه چین دارم
کسی هنوز عیار تو را نفهمید ه است
منم که از تو به اشعار خود نگین دارم
... استاد محمدعلی بهمنی...
غزل " قیصرامین پور "
سرا پا اگر زرد و پژمرده ایم
ولی دل به پاییز نسپرده ایم
چو گلدان خالی لب پنجره
پر ازخاطرات ترك خورده ایم
اگر داغ دل بود ، ما دیده ایم
اگر خون دل بود، ماخورده ایم
اگر دل دلیل است، آورده ایم
اگر داغ شرط است، مابرده ایم
اگر دشنه ی دشمنان ، گردنیم
اگر خنجر دوستان، گرده ایم
گواهی بخواهید، اینک گواه :
همین زخمهایی که نشمرده ایم
دلی سر بلند و سری سر به زیر
ازاین دست عمری به سربریده ایم
... دكتر قیصرامین پور ...
غزل " ابتهاج "
مژده بده ، مژده بده ، یار پسندید مرا
سایه ی تو گشتم و او برد به خورشید مرا
جان دل و دیده منم، گریه ی خندیده منم
یار پسندیده منم ، یار پسندید مرا
کعبه منم ، قبله منم ، سوی من آرید نماز
کان صنم قبله نما خم شد و بوسید مرا
پرتو دیدار خوشش تافته در دیده ی من
آینه در آینه شد ، دیدمش و دید مرا
نور چو فواره زند بوسه بر این باره زند
رشک سلیمان نگر و غیرت جمشید مرا
هر سحر از کاخ کرم چون که فرو می نگرم
بانك لک الحمد رسد از مه و ناهید مرا
چون سر زلفش نکشم سر زهوای رخ او
باش که صدصبح دمد زین شب امیدمرا
پرتو بی پیرهنم ، جان رها کرده تنم
تا نشوم سایه ی خود باز نبینید مرا
- هوشنگ ابتهاج، سایه -
مثنوی " میخانه"
" میخانه "
بیا امشب در میخانه باز است
بیا امشب ، شب راز ونیاز است
نیاز و سوز ما در آه ما هست
بده ساقی به من می تا شوم مست
بده جام می عرفان بدستم
اگر رستم ز هستم مست مستم
بزن بالا قلندر جام می را
که باید مست بود و رفت بالا
نمی دانم بگویم یا نگویم
من امشب مست روی ماه اویم
من دیوانه مست مست مستم
خدا می داند امشب من که هستم
.....
.....
به من گفتی در میخانه بستست
ولی آنجا رسول لله نشستست
چرا گفتی که در میخانه او نیست
بجز او ساقی سر مست شب کیست؟
چرا گفتی در میخانه بستست؟
نمی بینی علی( ع)آنجا نسستست؟
...
....
درمیخانه ای درویش باز است
بیاامشب، شب راز ونیاز است
بیا امشب در مولا علی( ع) را
بزن ای دل در این مست شیدا
دوای درد ما آنجاست، آنجا
چرا باور نداری حرف ما را
بیا امشب درزهرای اطهر
عزیز و همسر ساقی کوثر
بیا امشب در تنها دلاور
حسن آری محب حی داور
بیاامشب در فرزند زهرا
حسین بن علی( ع)دلبندمولا
بزن در را که میخانه همانجاست
که ساقی، جام و می، هرسه درانجاست
...
....
نمی دانم کجا هستی تو درویش
بیاامشب برون از خلوت خویش
بیا، چون دست مهدی( عج) همره ماست
در این تاریکی شب او مه ماست
الا مستان عاشق کیش درویش
در میخانه باز است و رهش پیش
الا عشاق، شب گردان عاشق
قلندر، باتوام ای مست صادق
بیاامشب، شب راز ونیاز است
بیا امشب درمیخانه باز است...
علیرضاابراهیم پور " گیلانى"
سروده ، شهریور 1375
(کتاب شب وتنهایی من)
نیاز و سوز ما در آه ما هست
بده ساقی به من می تا شوم مست
بده جام می عرفان بدستم
اگر رستم ز هستم مست مستم
بزن بالا قلندر جام می را
که باید مست بود و رفت بالا
نمی دانم بگویم یا نگویم
من امشب مست روی ماه اویم
من دیوانه مست مست مستم
خدا می داند امشب من که هستم
.....
.....
به من گفتی در میخانه بستست
ولی آنجا رسول لله نشستست
چرا گفتی که در میخانه او نیست
بجز او ساقی سر مست شب کیست؟
چرا گفتی در میخانه بستست؟
نمی بینی علی( ع)آنجا نسستست؟
...
....
درمیخانه ای درویش باز است
بیاامشب، شب راز ونیاز است
بیا امشب در مولا علی( ع) را
بزن ای دل در این مست شیدا
دوای درد ما آنجاست، آنجا
چرا باور نداری حرف ما را
بیا امشب درزهرای اطهر
عزیز و همسر ساقی کوثر
بیا امشب در تنها دلاور
حسن آری محب حی داور
بیاامشب در فرزند زهرا
حسین بن علی( ع)دلبندمولا
بزن در را که میخانه همانجاست
که ساقی، جام و می، هرسه درانجاست
...
....
نمی دانم کجا هستی تو درویش
بیاامشب برون از خلوت خویش
بیا، چون دست مهدی( عج) همره ماست
در این تاریکی شب او مه ماست
الا مستان عاشق کیش درویش
در میخانه باز است و رهش پیش
الا عشاق، شب گردان عاشق
قلندر، باتوام ای مست صادق
بیاامشب، شب راز ونیاز است
بیا امشب درمیخانه باز است...
علیرضاابراهیم پور " گیلانى"
سروده ، شهریور 1375
(کتاب شب وتنهایی من)
قسم خورده
"قسم خورده"
قسم خورده ی من چرا می روی
غریبانه اینک کجا می روی ؟
و هر وقت تنها ترین می شوم
تو هم زود از پیش ما می روی
و اکنون که گل کرده تنهائی ایم
رها کردیم بی وفا ، می روی
چرا می گریزی زدستم ، چه شد
از این کوچه پس کوچه ها می روی
نسیم نفسهای من سرد نیست
قسم خورده ی من ... چرا می روی ؟
علیرضا ابراهیم پور .... آبان 1377 .. کتاب شب و تنهایی من
دكتر شریعتی
اسمم را پدرم انتخاب کرد
فامیلم را یکی از اجدادم انتخاب کرد
ساكت شوید، چون می خواهم راهم را خودم انتخاب کنم
زیبایی اندام مرد ، در داشتن کمری است که سرش می رود ؛
اما خم نمی شود .
رکوع چنین اندامی از سجود نمازگزاران حرفه ای ، خدا و فرشتگان را
بیشتر خشنود می کند.
دكتر شریعتی... وبلاگ ابراهیم پور گیلانی
غزل " خاتون "
خوب من در عمق چشمانت نگاهی آشناست
موج موج هر نگاهت مملو از فریادهاست
چشمهایت خیس و بارانیست ، خاتون ، خوب من
آفتابی شو که اکنون لحظه میلاد ماست
آری آری (( این من و تو حاصل تفرق ماست
پس تو هم با من بیا تا ما شویم )) آیا خطاست
باز خاتون ، چشمهایت لب گشود و گفت : عشق
عشق در تفسیر ، تصویری ز گرداب چهاست
با توام ای آشنای سر سپرده ، تا خدا
(( در طریق عشق بازی امن و آسایش بلاست))
علیرضاابراهیم پور ... اسفند 1375 - از کتاب شب و تنهایی من
غزل دور از عشق
"دور از عشق "
نمی دانم کجا هستم، که هستم
که از خودسیرم و مغرور و مستم
واکنون در میان اینهمه غم
نمی دانم چرا ماندم، نشستم
دلم شوق پریدن دارد اما
پر پرواز کو؟ عزمم شکستم
و دراین نا کجای دور از عشق
فقط با خاطراتم زنده هستم
که از خودسیرم و مغرور و مستم
واکنون در میان اینهمه غم
نمی دانم چرا ماندم، نشستم
دلم شوق پریدن دارد اما
پر پرواز کو؟ عزمم شکستم
و دراین نا کجای دور از عشق
فقط با خاطراتم زنده هستم
ابراهیم پور. 1375. شب و تنهایی من
غزل بی تو هرگز
"بی تو هرگز"
فریاد کردم اما بستی دهانم ای دوست
امشب نمی توانم ساکت بمانم ای دوست
وقتی طلوع کردی از پشت کوه احساس
خورشید با تو رقصید در آسمانم ای دوست
در فصل سبز رویا ، فصل زلال باران
با تو نشسته ام تا شعری بخوانم ای دوست
رویای با تو بودن ، پیوسته از تو گفتن
آری برید امشب تاب و توانم ای دوست
اکنون که دور از عشق ، هرگز نمی توان بود
من هم نمی توانم بی تو بمانم ای دوست
علیرضا ابراهیم پور . مهر 1376 . از کتاب شب و تنهایی من
غزل " بی ادعا "
" بی ادعا "
زیـــر بـام نـیلی شـــــــهر شـما
مـــی زنم تـار دلــــــم را بـی صــدا
غــمگنانه مـی سرایــم شــعرکی
پـــــشت دیـوار بـلند بـغض ها
بــاشمـایم آی آدمـ هـای شـهر
کو ؟ کجا رفت آن همه مهر و صفا
نیست دیگر بینتان احساس و عشق
مُـــرد در دلــــهایتان نــور خــدا
بــا شمــا هستــم که در خـوابید روز
دست بــرداریــد از ایــن رنــگ و ریــا
سـبز بـاشــید و جــوان ، مانند سرو
مــثــل دریـــا ، آســمان ، بــی ادعا
علیرضا ابراهیم پور - شهریور 1377
از کتاب شب و تنهایی من و تو
ورود کاربران
عضويت سريع
آمار
آمار مطالب
کل مطالب : 1204
کل نظرات : 0
آمار کاربران
افراد آنلاین : 12
تعداد اعضا : 0
آمار بازدید
بازدید امروز : 45
بازدید دیروز : 775
ورودی امروز گوگل : 3
ورودی گوگل دیروز : 18
آي پي امروز : 33
آي پي ديروز : 219
بازدید هفته : 1,949
بازدید ماه : 820
بازدید سال : 120,708
بازدید کلی : 448,621
اطلاعات شما
آی پی : 3.16.15.149
مرورگر : Safari 5.1
سیستم عامل :
امروز : پنجشنبه 13 اردیبهشت 1403
کل مطالب : 1204
کل نظرات : 0
آمار کاربران
افراد آنلاین : 12
تعداد اعضا : 0
آمار بازدید
بازدید امروز : 45
بازدید دیروز : 775
ورودی امروز گوگل : 3
ورودی گوگل دیروز : 18
آي پي امروز : 33
آي پي ديروز : 219
بازدید هفته : 1,949
بازدید ماه : 820
بازدید سال : 120,708
بازدید کلی : 448,621
اطلاعات شما
آی پی : 3.16.15.149
مرورگر : Safari 5.1
سیستم عامل :
امروز : پنجشنبه 13 اردیبهشت 1403